چند روز پیش غذامون نونی بود و به همسرم گفتم نون بخر سر راه گفت من امروز خییییلی خسته شدم و کارم زیاد بوده خودت برو بخر ...منم نتونستم برم 😞دخترم شیطونی کرد و خلاصه نذاشت 😁وقتی نزدیکه خونه بود زنگ زدم که نشد برم عزیزم خودت نون بخر ...اونم یه کم عصبی شد و از شانس بد صف نونوایی هم شلووووغ😄
وقتی اومد خونه به محض اینکه صدای پاشو شنیدم سریع اسفند دود کردم وقتی وارد شد دور سرش چرخوندم گفتم صل علی محمد عزیز ما خوش آمد ..صل علی محمد نفس من خوش آمد😍😍😍
همسرم خندش گرفت و کلی تشکر کرد اصصصصلا قضیه نون فراموش شد😁😁