عاشقانه های همسرانه

"و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوالذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین"
"و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه"

سلاااااام به همه خانومای عاشقی که میان اینجا
اینجا رو ساختیم تا خوب یاد بگیریم چجوری یه خانوم خوب و لطیف باشیم برای همسرمون
پس بسم الله
یه خانوم خوب بودن سخت نیست فقط کافیه خودت بخوای تا همه چیز خوب بشه
اینجا غرغر و نق نق نداریم آه و ناله نداریم
امیدوارم همه تون خانومای عاشقی باشید و زندگی ای پر از عطر خدا و عشق و محبت داشته باشید

توجه: چون مطالب از دوستان زیادی جمع آوری شده لطفا از کپی کردن مطالب به هر نحوی جدا بپرهیزید و وبلاگ رو به دوستانتون معرفی کنید تا استفاده کنند ما رو هم دعا کنید.......
خوشحال میشیم شما هم ایده ها و تجربه های خوبتونو با ما به اشتراک بذارید تا همه استفاده کنند. ارتباط با ما از طریق آی دی @mandegary در تلگرام

طبقه بندی موضوعی


امروز بدلیل مشغله زیاد باید اول صبح میرفتم بیرون براهمین  بعدنمازصبح شروع کردم ب اماده کردن ناهار...ی لحظه بذهنم زد ک همسرم رو غافلگیر کنم.رفتم براش ی صبحانه مفصل اماده کردم و با شمع و گل تزیین کردم.همه چی اماده شدسر نیم ساعت چون همسرم شیفت شب بود ساعت7میرسید خونه حدود 6:45بهش زنگ زدم ببینم کجاست با حالت ناراحتی و گرفته ک فکرکنه حالم خوب نیستو خودشو زود برسونه
همینم شد...در خونه رو از پشت قفل کردم.لامپهارو خاموش کردم و شمعهارو روشن.آهنگ ملایمی هم گذاشتم و رفتم منتظرش شدم.کلیدو ک انداخت صدای ملودی رو زیاد کردم خودش تعجب کرد باحالت رقص و قر اومدم سمتش.گفت خانوم مریض من چطوره؟؟خلاصه کلی ذوووووق کرده بود میگفت ازترس اینکه نکنه حالت بدتر بشه نمیدونم چطور خودمو رسوندم بخونه.خیییییییلی خندیدیم و در اخر با صبحانه ازش پذیرایی کردم و ساعت 8زدم بیرون.راستی برد نوشته هم داشتم براش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی